تسليمنشدن، از ويژگيهاي بارز حيدر ساعي 61ساله است؛ مردي كه با وجود بازنشستهشدن براي آنكه خودش را از كار افتاده نداند و خانوادهاش به سختي زندگي نكنند عزمش را جزم كرد تا بالاخره حرفهاي را پيشه خود قرار دهد. اوايل آنقدرها هم شانس با او يار نبود و 2 بار بد آورد اما همين كه نااميدي سراغش نيامده نشان ميدهد كه مرد روزهاي سخت است. ميگويد سال 75 بهدليل تعديل نيرو با 23سال خدمت بازنشسته شده و حقوق بازنشستگياش آنقدر كم بوده كه چارهاي جز كار كردن براي سيركردن شكم 4 پسر و همسرش نداشته تا جايي كه دست به مسافركشي ميزده. وقتي به ياد روزهاي سخت زندگياش ميافتد بغض ميكند. بهدليل تمام سختيهايي كه كشيده قدر اين روزها را بيشتر از هر كس ديگري ميداند. آقا حيدر هماكنون 61سال سن دارد اما حسابي سر حال و قبراق است. بهطوري كه همچنان سردخانهاي كه با خون دل راهانداخته را به همراه رستوراني كه از قِبَل اين سرد خانه دارد، ميگرداند و خيلي خوب از پس كار برميآيد. او علاوه بر آنكه فرزندان خود را نيز زير پروبال خودش گرفته،بيش از 20نفر را در سردخانه و رستورانش بهصورت مستقيم وارد بازار كار كرده و با كمك همديگر روزگار ميگذرانند. او حتي بعد از بازنشستگي ادامه تحصيل داد. ديپلمش را كه گرفت، وارد دانشگاه شد و مدرك كارشناسي شيلات دريافت كرد. داستان زندگي آقاي ساعي آنقدر شنيدني است كه موجب شد پاي حرفهايش بنشينيم تا برايمان از خودش، شكست و پيروزيهايش، اميد به زندگي براي ادامه كار و فعاليتش بگويد.
- آقاي ساعي! شما ازجمله افرادي هستيد كه با وجود بازنشسته شدن و به قول معروف پا به سن گذاشتن و پايان دوران كاري، دست از كار نكشيديد و همچنان بهكار و فعاليت ادامه داديد. بهطوري كه سمت كارآفريني رفتيد و با اينكه در ابتدا شكست خورديد اما دوباره و دوباره از صفر شروع كرديد. لطفا كمي درباره اين اتفاقات برايمان توضيح بدهيد.
بازنشستگي و دوراني كه گذراندم براي من خيلي سخت بود. بهتر است برايتان از ابتداي شروع كارم بگويم تا بعد به دوران بازنشستگي و سالهاي پس از آن برسم. من از سال 1352 وارد دنياي كار شدم. در ابتدا كارم را در شهرداري و با رفتگري شروع كردم. بعد از آن راننده شدم و مدتي را به همين صورت كار ميكردم. تا اينكه بخشنامهاي آمد و من بعد از چند سال، كارمند و در بخش تداركات مشغول بهكار شدم. البته سال 58 هم وارد بخش سردخانه كشتارگاه شدم و ديگر بعد از آمدن بخشنامه بود كه گفتند هر كس تحصيلات لازمه را دارد ميتواند كارمند شود. اينطور شد كه بعد از چند سال خدمت توانستم كارمند شوم. دوران كارمندي هم خوب بود و بهمدت 14سال در بخش تداركات فعاليت كردم. سال 70 كشتارگاهي را كه در آنجا كار ميكردم جمع كردند و بخشي از آن فرهنگسرا شد. من 2 سال در همان فرهنگسراي بهمن مأمور بودم و كارهاي تداركات آن را انجام ميدادم. بعد از اين 2 سال بار ديگر به سردخانه برگشتم و آشپزخانه مجموعه دستم بود. از همان زمان آشپزيام خوب شد هماكنون ميتوانم رستورانم را بهتر و حسابشدهتر بگردانم اما همهچيز به اين سادگي و خوبي نگذشت. سال 75 گفتند بايد تعديل نيرو بشوم و با 23سال خدمت بازنشسته شدم؛ به همين سادگي دوران سختي من شروع شد.
- يعني بعد از آنكه بازنشسته شديد تازه مشكلات روي خودش را نشانتان داد؟
بله واقعا بعد از بازنشستگي ناخوشيها به سراغم آمد. يادم هست زماني كه من را زودتر از موعد بازنشسته كردند تلاش كردم كه اين اتفاق نيفتد؛ اما نشد و چارهاي نداشتم. سال 76 بازنشسته شدم. آن زمانها وقتي بازنشسته ميشديم مبلغي بهعنوان پاداش به ما تعلق نميگرفت. اين در حالي بود كه من در آن سال 4پسري داشتم كه همه بزرگ و وارد دوران مدرسه، دانشگاه و ازدواج شده بودند. چرخاندن زندگي، آن هم با داشتن 4 پسر آسان بهنظر نميرسيد. از آن سالها هر چقدر از سختيها بگويم كم گفتهام. آن زمان كه من بازنشسته شدم حقوقم 19هزار تومان بود. مبلغي كه به هيچ كجاي زندگيام نميرسيد. در اين روزها مرتب به گذشتهام برميگردم و ميبينم چه دوران سختي را گذراندهام! واقعا با 19هزار تومان چطور ميشد زندگي را چرخاند؟ اگر اين كارها را نميكردم نميدانستم فردا براي بچههايم چه سرنوشتي پيش ميآمد.
- چه خوب كه اين همه سختي شما را از پا نينداخت و تصميم گرفتيد همچنان با زندگي و سختيهايش حتي بعد از دوران بازنشستگي بجنگيد.
با همه سختيها سعي كردم در خانه نمانم و پسرهايم را زير پروبال خودم بگيرم. ابتدا يك مغازه جگركي راهانداختم و بچههايم وقتي از دانشگاه برميگشتند به من در اداره مغازه كمك ميكردند. آنجا را بهگونهاي مهيا كردم كه پسرهايم دورم باشند. نميخواستم از زيرنظرم خارج شوند. خدا را شكر بچههاي خوبي دارم؛ بچههايي درسخوان كه همه تحصيلات بالاي دانشگاهي دارند. نميخواستم چون من بازنشسته شدهام و حقوق كمي دارم فرزندانم براي كمك به خرجي خانه درسشان را رها كنند و به سراغ كار بروند؛ آن هم كارهايي كه چون در آن تخصص ندارند با شكست مواجه شوند. براي همين تا آنجا كه در توانم بود تلاش كردم تا فقط فكر بچههايم معطوف به درسخواندن باشد. آنقدر كار ميكردم تا خانوادهام كمبودي احساس نكند. بعد از مغازه روي ماشين كار ميكردم و مسافركشي شغل ديگرم شده بود. بچههايم در دانشگاه آزاد تحصيل ميكردند و بايد چند جا كار ميكردم تا مخارج زندگي و تحصيل آنها را فراهم كنم. هماكنون فرزندانم تحصيلات عاليه دارند. مهندسي خواندهاند و حتي تا مقطع دكتري پيش رفتهاند. الان هم در كارشان موفق هستند. ازدواج كردهاند و عروسهايم هم خيلي خوب هستند.
- آنطور كه مشخص است مغازه جگركي شما نتوانست چرخ زندگيتان را به خوبي بچرخاند و تغيير حرفه داديد.
بله، درست است. آزمون و خطا زياد انجام دادم تا به اينجا رسيدم. جگركي يكي از آنها بود؛ چون چند سال در كشتارگاه كار كرده بودم شناخت كافي از دام داشتم. به همين دليل تصميم گرفتم يك گاوداري راه بيندازم. با قرض و حتي فروش وسايل خانه يك گاوداري راه انداختم و مغازه جگركي كه سود آنچناني نداشت را رها كردم؛ چون شنيده بودم كه گاوداري سود خوبي دارد. مدتي كار كردم و توانستم گاوهايم را به 100رأس برسانم و اتفاقا سودش هم بد نبود؛ اما بدشانسي به سراغم آمد و گاوهايم دچار بيماري تببرفكي شدند. ضرر سنگيني به من وارد كرد و به ناچار گاوداري را هم جمع كردم. بعد از گاوداري در همانجا گوسفند نگه داشتم و باز بدشانسي دست از سر من برنداشت و گوسفندهايم هم مريض شدند. اين كار را هم با ضررهايي كه ديدم رها كردم.
- شما با وجود تمام اين ورشكستگيهايي كه در جگركي، گاوداري و گوسفندداري داشتيد اما دستمال سفيدتان را بيرون نياورديد و تسليم نشديد،درست است؟ اينبار به سراغ چه كاري رفتيد، به اميد آنكه در آن موفق باشيد؟
وقتي يك نفر بازنشسته ميشود راههاي زيادي را امتحان ميكند تا بالاخره به يك راهكار درست برسد. من حتي مدتي كار لوازمالتحرير هم انجام دادم. اين كار را 2 سال پيش بردم؛ اما باز هم چيزي عايد من نشد. براي همين اين حرفه را هم بوسيدم و كنار گذاشتم. سالها پيش، من زميني را سمت شهريار كمتر از متري يكميليون تومان خريده بودم. با خودم گفتم بهتر است با اين زميني كه سالها يك گوشه افتاده كاري انجام دهم. 2بار ضرر، موجب شده بود مدتي براي ديگران كار كنم اما سن من امكان كار كردن براي ديگران را نميداد. فكر آن زمين با من كاري كرد كه به سراغش بروم و سروساماني به آن بدهم. چون با سازمان سردخانه آشنا بودم براي بستهبندي ماهي و محصولات دريايي مجوز گرفتم. خدا را شكر اين كار از آن زمان تا به حال جواب داده و با چنگ و دندان آن را حفظ كردهام. نزديك به 20نفر در اينجا كار ميكنند. خودم و يكي از پسرهايم هم در اينجا مشغول هستيم و همچنان به تلاش خود ادامه ميدهيم. من تا جايي اين كار را ادامه دادم كه موجب شد به فكر ادامه تحصيل بيفتم. هماكنون ليسانس شيلات دارم و ادامه تحصيلم دقيقا بعد از بازنشستگي بود. ديپلم گرفتم و ليسانس شيلات دارم. چون كارم را با ماهي و محصولات دريايي شروع كردم تلاشم بر اين بود كه اينبار بهصورت تخصصي وارد اين موضوع شوم و خدا را شكر تا الان خوب پيشرفتهام. همچنين در كنار اين سردخانه توانستم يك رستوران سنتي اجاره كنم و آنجا را هم با يكي ديگر از پسرهايم ميچرخانم و الحمدلله چرخ رستوران هم خوب ميچرخد و مواداوليهاش را از سردخانهاي كه داريم تأمين ميكنيم.
- در اين مدت ديگر مشكلاتي كه براي گاوداري و فعاليتهاي ديگري كه داشتيد پيش نيامد؟
اتفاقا چرا باز هم پيش آمد اما ديگر آنطور زمين نخوردم كه نتوانم بلند شوم. سال 91 بود كه ناگهان قيمت دلار بالا رفت. همهچيز غيرمنطقي گران شد. حتي از دوبرابر هم بالاتر رفت. اوضاع آنقدر برايم نابسامان شد كه سال 92 بدهي زيادي بالا آوردم. به سازمان بازنشستگي شهرداري رفتم و سازمان واقعا دست من را گرفت. چون براي ادامه كارم ديگر هيچ پشتوانهاي نداشتم. از آنها خواستم از من ماهي بخرند. خريد همان ماهيها باعث شد بدهيهايم را پرداخت كنم. آن زمان نزديك به 150ميليون تومان بدهكار بودم. مقداري از آن را دادم و تمام شد. من در ابتداي كارم سرمايه آنچناني نداشتم. نهايتا شايد با 20ميليون تومان كارم را شروع كردم. اما با همين سرمايه اندك آنقدر تلاش كردم كه الان ميتوانم بگويم زندگي تقريبا راحتي دارم و ميتوانم فرزندانم را زير پروبال خودم بگيرم. از طرف ديگر تاكنون توانستهام حقوق كارگرها را بهموقع پرداخت كنم و همين براي من كافي است. چون خودم كارگري كردهام آنها را درك ميكنم و سعي ميكنم تا آنجا كه در توان دارم به آنها برسم تا حين كار سختي نكشند. كارگرها قشر زحمتكش و مظلوم جامعه هستند كه تا جاي آنها نباشي دركشان نميكني. من تمام تلاش خود را كردهام تا آنها هيچ وقت مشكلي در كار برايشان پيش نيايد.
- خيليها هستند كه وقتي پا به سن ميگذارند يا در هر سني بازنشسته ميشوند احساس ميكنند تمام شدهاند و ديگر نه كارايي دارند و نه كسي از آنها انتظار كار و فعاليت دارد. نظر شما دراين باره چيست؟
دقيقا همينطور است. اين اصلا درست نيست كه يك فرد بعد از بازنشستگياش تصور كند كه ديگر خانهنشين شده. به هر حال همه افراد زمان بازنشستگي مبلغي هرچند اندك دريافت ميكنند. به جاي آنكه آن را كامل خرج كنند و چيزي از آن باقي نماند ميتوانند بخشي از آن را وارد بازار كار كنند تا شروعي باشد براي كار تازه بعد از بازنشستگيشان.حتما نبايد بعد از بازنشستگي كارهايي مانند فيل هوا كردن انجام داد! كارهاي ساده، توليديهاي كوچك، كارآفرينيهاي محدود و... ميتواند همه راههايي باشند كه فرد را از يك گوشهنشستن نجات دهد. شايد واقعا خيلي از بازنشستهها بعد از بازنشسته شدن نياز به پول هم نداشته باشند و بتوانند با همان حقوق بازنشستگي زندگيشان را بگذرانند. حتما نبايد نياز مالي يك فرد را بهكار كردن وادارد. سركار رفتن باعث حفظ روحيه هر فردي ميشود. چون كار كردن باعث ميشود فرد احساس مفيد بودن كند. شايد بعد از مدتي كه يك نفر كار نكند، چون بهنظر مفيد نميرسد، خيلي راحت طرد شود و همين موضوع افسردگي و مشكلات ديگر را به همراه خواهد داشت. بايد به همديگر كمك كنيم كه به اين وضعيت دچار نشويم. هميشه گفته ميشود كشور به سمت پيرشدن در حال حركت است. فكرش را بكنيد چند سال ديگر ميليونها بازنشستهاي كه احساس ميكنند هيچ كاري از دستشان برنميآيد چطور ميخواهند كنار هم زندگي كنند. قطعا شرايط از آنچه هماكنون با آن مواجه هستيم وخيمتر خواهدشد.
- پس ميتوان از ايام بازنشستگي هم لذت برد و مفيد بود.
تلاش كردن باعث ميشود يك زندگي لذتبخش باشد. هنوز هم ميتوان در سن بازنشستگي احساس كرد ميشود پيش رفت و پيشرفت كرد. آدمي بايد از لحظهلحظه عمري كه دارد استفاده مفيد كند. دل كه جوان باشد كسي به سن شناسنامهاي كاري ندارد. ورزش كردن در اين دوران هم ميتواند روحيه افراد را حفظ كند. كلا گوشهنشيني در هر سني مرض است. در اين زمانهاست كه وقتي بيشتر عمر خود را به گوشهنشيني بگذراني مجبور ميشوي بيشتر وقت خود را در اتاق انتظار پزشكها و آزمايشگاهها و درمانگاهها بگذراني. پس سرنوشت خودمان را با تصميماتي كه براي زندگيمان ميگيريم تعيين كنيم. اينطور ميتوان مشخص كرد كه بيشتر عمر خود را چگونه بگذرانيم؛ با كار كردن؟ ورزش كردن؟ مطالعه؟ بطالت و بيهودگي؟ بيماري و كسالت؟ سفر و تفريح؟ وقتي خودمان تعيينكننده زمان و عمر خود هستيم چه بهتر كه بهترين انتخاب و نوع زندگي را برگزينيم. نااميدي در هر دوراني، سني، جنسيتي سم است؛ فرد را بيمار ميكند، آرامآرام تحليلش ميدهد و در نهايت ميكشد. بگذاريد اقلا زمان مرگ، حسرتهاي كمتري را با خود به آن دنيا ببريم. زندگي مانند تشك كشتي است؛ بايد تمام افعال منفي مانند نااميدي، دلسردي، بيهودگي، بيمصرفي، گوشهنشيني، افسردگي و... را با فنهاي اصلي زندگي و حال خوش ضربه فني كرد.
نظر شما